فرهنگی بر گرفته از تاریخ
رســـانه
برگزاری جشن ها ، کنفرانس ها و جلسات کاری با مدرنترین تجهیزات و سرویس های تخصصی
اگر مایل به تماشای کلیپ های زیبا و خاطره انگیز با موضوعاتی ناب و خواندن گزارش های جذاب، یادداشت و خبر هستید، هرازگاهی به بخش رسانه هتل داد سری بزنید. قطعا لذت خواهید برد.
گفت: ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم ایستادم، نگاه کردم. انتهایش معلوم نبود. از معدود مکان هایی که زیبایی اش رو به زوال نیست. آن قدر بکر است که نمی شود کاری به کارش داشت. انگار امید از دوردست ها باز می آید. بی درنگ دراز کشید، پاهایش را سُر داد زیر شن ها، آفتابگیرش را تا روی چشم ها کشید و انگار از حال جدا شد. زیرلب گفت: روزهای اینجا کم از شب هایش ندارد.
یزد شهرِ روایت هاست و #کافه بام ها بهترین مکان برای ایستادن، رخ به رخ شدن با تاریخ و مرور سطر به سطر آن. پله های باریک را یکی یکی بالا می روی و ناگهان تصویری باشکوه ناخودآگاه لبخندی فراخ روی لب ها می نشاند و تو می توانی ساعت ها بایستی و نگاه کنی. فقط نگاه کنی. این قاب انگار کنج ذهن همه مان حتی قبل از دیدن و تجربه کردن حک شده است، شاید به خاطر همین است که مثل آرزویی بر دل مانده همیشه هوسش را داریم.
صورت های برافروخته از بخار و حرارت، کف دست و پای چروکیده از ساعت ها در آب ماندن، انعکاس صدای گریه پسربچه ای شیطان، که اول صبح کشان کشان به حمام آورده بودنش و حالا زیرِ دستِ پدر، کیسه کشی می شد و چشم هایش سوز می زد از کف صابون، سنگ پا، گلِ سرشور و سفیدآب و صابون یزدی و مراغه ای، جمعه ها و جمع های خانوادگی و خنده های سرخوشانه، دلاک هایی که شوخی نداشتند؛ طوری که هر لحظه بیم خرد شدن استخوانها زیر مشت و مال های سنگین می رفت، اما خستگی را به دَر می کرد.
صلاه ظهر هر پنجشنبه به تک تکمان زنگ می زد؛ با این که می دانست هیچ کس قرار نیست قرار دورهمیِ چند ساله روز جمعه یادش برود. اگر هم فردایش از ساعت ۹صبح قدری دیرتر زنگ خانه اش به صدا درمی آمد، آن چهره همیشه خندان با آن دندان های مرواریدی و لپ های گل انداخته کمی در هم می رفت.
یک سازه ی سرو مانندِ مشبک کنار یکی از قدیمی ترین میدان های شهر، نماد نیاز و توسل نیازمندان، تابوت واره ای چوبی که با شال های مشکی و سبز، آیینه و چراغ آراسته شده. قدمت نخل #میدان امیرچخماق یزد از نخلِ #میدان بعثت این شهربیش تر است، اما عظمت این یکی بیش تر. سال هاست این دو نخل از جایشان تکان نخورده اند، اما همچنان شب عاشورا و شام غریبان این دو میدان مملوء از جمعیت می شوند و هزاران شمع گرداگردشان روشن می شود.
چشم ها پر از التماس، دست ها رو به آسمان بالا می رود، با ریتمی منظم بر سینه ها فرود می آید و اشک ها همراه با آن. جمعی #عاشق، دل از کف داده و #صلح طلب؛ بی نفرت، بغض، کینه، قضاوت و حرف و حدیث. تصویری که دهه هاست ماندگار شده.
قصه #کوچه های آشتی کنان را همگی شنیده ایم؛ همان داستان باریکی کوچه و نحوه رو در رو شدن رهگذران، هنگام عبور از کوچه تنگ که ناخودآگاه چند ثانیه #لبخند روی لبهاشان می آورد و حتی گاه باعث #آشتی دو دوست قدیمی می شد. کوچه هایی سرشار از #مهر، #صلح، صبوری و #امنیت که در قامت یک میانجی، تمام تلاشش روشن کردن دل ها و راهی کردن عابران با لبخند است.
خاکِ منتظر و دستی که جویای عشق است، داستانی رقم می زنند که قرن هاست نسل به نسل نجوا می شود در گوش مشتاقان. هزاران هزار دست شیفته وار خاک تشنه را برای شروع داستانی دیگر با افسون آب آشنا می کنند و خاک بی رمق مثل موم نرم می شود در دستان چروکیده پیرمرد #سفالگر و سماء گونه می رقصد در میانه صفحه و خود را می سپارد به انگشتانی که با هر لمس به پیکرش شکلی جدید می دهد.
بی شک یزد با بافت تاریخی اش #یزد است وقتی، همه چیز راهش را از گذشته پیدا کرده و بدون تغییر فقط با زمان همراه شده. یزد/ یک روزبهاری/ حوالی ساعت ی ساعت ۶ عصر/ بافت تاریخی. کوچه های باریک و پیچ در پیچ و خانه های درهم تنیده با دیواره های بلند و خشتی و #بادگیر هایی که بعد از پیچ هر #کوچه به چشم می آیند.
همیشه که نباید جایی رفت و پُر شد از حس های زیبا و نازیبا. گاهی هم محو می شوی و خالی. خالی و سبک از تمام حس ها. زمانش مهم نیست شاید چند ثانیه شاید هم دقیقه هایی که گاه به ساعت هم می کشند. همین فکر کردن به هیچ حالت را خوب می کند.
دیانتی دیرین که به تکامل می نشیند و کرامت انسانی را محترم می شمارد، آدمی را با فروتنی و با دست های آویخته به ستایش و نیایش می نشاند و هر لحظه این دگردیسی را از ساخت آتشکده روشن و اهورایی تا مسجد جامع با محراب هنرمندانه اش و معبد کلیمیان می بیند و به خداباوری و دین داری خود افتخار می کند.
گفت: خاکش دلبسته ات می کند. شنیده بودم اما از یک ماه پیش که بی صبرانه اولین تعطیلی را انتظار می کشیدم تا دوباره درِ گنجه را باز کنم، شگفت زده شوم و لذت ببرم. باورم شد این شهر خاکش واقعا دامن گیر است. (با لبخند)به عشقش مبتلا می شوی.
همهمه مردم، نور، صدای چکش مسگر، صدای چرخ گاری دستی و غر غر زیر لب باربر از سنگینی بار و مزد اندک و چانه زدن های مشتری با فروشنده ترکیبِ شورانگیز بازار را به وجود می آورد. مکانی شگفت انگیز که در کنار معامله و مبادله، هنر نیز عرضه می شود، نیازهای زندگی، تک به تک به نمایش در می آید و چشمانت از دیدن نوستالژی هایی که همچنان با قدرت جلوه گری می کنند، برق می زند.
۱۲ سال است با شما همراهیم، استقبال و همراهی شما باعث شد به ایده ای که مدت ها در سر داشتیم، جدی تر فکر کنیم. تا اینکه چندی پیش یک جرقه کوچک و به دنبال آن یک قدم بزرگ آن را به سرانجام رساند. به زودی همه چیز را با شما به اشتراک خواهیم گذاشت. ۱۵ کلیپ با ۱۵ حس متفاوت و دوست داشتنی که فقط در یزد می توانی آن ها را تجربه کنی. شما هم اگر دوست داشتید می توانید با به اشتراک گذاشتن این کلیپ ها، حس و حال بودن در یزدِ جهانی و تجربه ناب حضور در شهرهای زیبای ایران را با دیگران نیز سهیم شوید.